به گزارش
ایران خبر، پس از رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی هر سال با ذکر خاطراتی از این رهبر عظیم و شأن، یاد و خاطره ایشان را گرامی میداریم، اما امسال موفق شدیم با دو تن از پرستاران امام، مسعود سیرتی نیر و محمد علی خوشنویس که از سالهای 63 و 65 با ایشان زندگی کردند و در هوای معنویت جمکران نفس کشیدند به گفتگو بنشینیم. اینبار حرفها کمی متفاوت بود و از دریچه دیگری به خاطرات امام (ره) پرداخته شد. نزدیکی این پرستاران به زندگی شخصی امام (ره) میتوانست منبع خوبی برای آشنایی با شخصیت ایشان باشد و اطلاعات جامع و کاملی از وضعیت جسمی ایشان در اختیار مخاطبان قرار دهد چرا که کنترل لحظه به لحظه ضربان قلب و وضعیت جسمی امام میتوانست تأثیر حوادث مختلف بر قلب و جسم امام را بازگو کند. گفتگو را با مسعود سیرتی نیر، پرستاری که از سال 63 در جوار بنیانگذار انقلاب حاضر شد شروع میکنیم. در ابتدا از او خواستیم که خود را بیشتر معرفی کند و از فضای انتخابش به عنوان پرستار امام بگوید.
سیرتی: من از سال 63 در محضر امام(ره) بودم. آن زمان دو نفر انتخاب شدند که مراقب حال حضرت امام(ره) باشند قبل از ما 5 ،6 نفر از اورژانس تهران مراقب امام بودند. بخاطر رسیدگی به بیماری حضرت امام و استفاده مردم یک بیمارستان نزدیک به جماران ساخته شد. وزیر وقت بهداشت آقای مرندی خیلی همت کردند برای ساخت این بیمارستان متولی این بیمارستان و گرداننده آن هم سپاه بود و از نظر پزشکی تیم حضرت امام، آقای دکتر عارفی و همکارانشان در بیمارستان مستقر بودند، حتی معاون وزیر آمدند و از ما امتحان تخصصی گرفتند، این موضع مال سال63 است. دیگر از سال 65 ما به طور 24 ساعته در خدمت امام بودیم و در فضایی نفس میکشیدیم که حضرت امام(ره) حضور داشت. از سال 63 تا 65 بیشتر مراقبت از حال عمومی حضرت امام بودیم.
در روز چندبار حضرت امام(ره) را زیارت میکردید؟ شما قاعدهمند به مراقبت از ایشان بودید یا حضرت امام(ره) شما را به حضور میطلبیدند؟
سیرتی: تا قبل از سال 65 فقط روزی یکبار حضرت امام(ره) را میدیدم و پزشکان بیشتر ارتباط داشتند. ما بیشتر در همان اتاقی که تهیه شده بود، آماده باش بودیم.
در جماران دو زنگ در اتاق پزشکان وجود داشت، یک زنگ عادی که زنگی خانگی بود و یک زنگ اضطراری که برای وقایعی بود که حال امام بحرانی میشد و در تمام مکانهایی که امام(ره) رفت و آمد داشتند دکمه این زنگ گذاشته شده بود.
ملاقات با دکتر عارفی در بیت حضرت امام(ره)
من- مسعود سیرتی نیر، کارشناس بخش مراقبتهای ویژه از سال 63 – از طرف دکتر رهنمون پیامی دریافت کردم که دکتر عارفی میخواهند شما را در بیت حضرت امام(ره) ملاقات کنند و هماهنگیهای لازم برای ورود شما انجام شده است.
من نزد ایشان رفتم و به من گفتند که ما این مجموعه را ساختهایم و تجهیز سی سی یو این بیمارستان با شما است و آن را باید تجهیز کنید. کار ما از آنجا آغاز شد و فهمیدیم که باید چنین وظیفه خطیری را عهدهدار باشیم.
بدون وضو به محضر امام نمیرفتیم
من ابتدا احساس کردم که باید دورههایی را پشت سر بگذارم، آقای عارفی هم استقبال کردند. ما یک نگاه به این موضوع داشتیم و آن یک موهبت الهی بود که نصیب ما شده است. باورم نمیشد که میتوانیم در کنار امام(ره) حضور داشته باشیم. خب این وظیفه مراقبت از امام مسئولیت سنگینی را بر روی شانههای ما قرار داده بود و این سنگینی بیشتر به این علت بود که این وظیفه که بر روی شانههای ما قرار دادند را به نحو احسنت انجام دهیم.
وقتی چنین مسئولیتی را به کسی میسپارند قاعدتاً یک شک مثبت آدم را در بر میگیرند و این حس به من منتقل میشود که من قرار است وظیفه سنگینی را انجام بدهم، از رهبر نه تنها یک کشور بلکه رهبری جهانی مراقبت کنم وظیفهای به نحو احسنت انجام دهم، از حال اولین روزهای خود برای ما بگویید، با توجه به این که مخاطبان شما نسل چهارم انقلاب هستند.
سیرتی: ما وقتی به ارزش و قداستی که این وظیفه روی دوش ما قرار دادهبود فکر میکردیم آرامشی بدست میآوردیم؛ ما زمانی که در کنار امام بودیم هیچ موقع بدون وضو و بدون ذکر کار نکردیم. حتی کارهای خیلی معمولی مثل مالیدن پماد به پاهای امام هم برای ما استرس آور بود و ما دستمان میلرزید.
شما در روز چند ساعت در جماران بودید؟
سیرتی: 24 ساعت من بودم و 24 ساعت بعدی را همکار دیگر من در کنار امام بود. این موضوع ادامه پیدا کرد تا سال 65.
دکتر خوشنویس شما هم در همین فضا با ما همراه باشید.
خوشنویس: بنده محمد علی خوشنویس هستم دکترای پرستاری از دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله. بنده در سال 63 با چند نفر دیگر از دوستانم آمدیم و پایه گذار آموزش عالی را شکل دادیم و نیروهای پزشکی تربیت کردیم، که در آن زمان مسئول آموزش بودم. بسیار وضعیت آموزش نیروها برای فرستادن به جبهه شدید بود در همین زمان آقای دکتر نوربالا تماس گرفت که شما را کار داریم. گفتند که یک اتفاقی برای حضرت امام(ره) رخ داده است که ما نیازمند هستیم افراد متخصصتری را در این زمینه استفاده کنیم. به همین خاطر شما باید بیاید که آنجا کمک کنید، ما برایمان قابل درک نبود که در این زمان با وجود شدت جنگ چرا باید به جماران برویم در صورتی که دوستان دیگر ما در آنجا در حال خدمت بودند. از سپاه هم به ما ابلاغ شد که شما باید با حفظ سمت هم در سپاه آموزش دهید و هم به جماران بروید.
در بیت امام(ره) نیاز بیشتری به ما بود
بالاخره از ما دعوت شد که به جماران برویم. ما درگیر بیماری امام شدیم و فهمیدم که مشکل قلبی است و از زمانی که در قم بودهاند شروع شده و بعد از آن که در بیمارستان قلب قم بودند شدت پیدا کرده است. وقتی که در آن کار وارد شدیم فهمیدیم که در جماران نیاز بیشتری به ما دارند. سپس از حفاظت آمدند با ما صحبت کردند که این موضوع باید کاملاً محرمانه باشد حتی نباید به همسرتان بگویید. بعد دستور آمد که دیگر شما به خاطر اهمیت حال حضرت امام نمیتوانید در مناطق جنگی حضور پیدا کنید و به همین خاطر فقط نیروها را آموزش میدادیم.
در حال حاضر 26 سال از رحلت حضرت امام میگذرد شما در آن زمان چند ساله بودید؟
سیرتی: من در آن زمان حدوداً 25 سال داشتم. من در آن زمان در سپاه نبودم و نیروی وزارت بهداشت بودم، در جبهه با سپاه آشنا شدم. ما از سال 63 تا سال 65 کار زیادی در جماران نداشتیم فقط بحث تجهیز و مراقبتهای جزئی بود اما از سال کار سختتر شد و 65 و در طول 24 ساعت امام را با دستگاه پایش میکردیم.
مواجههی من با امام در سال 65 و در شرایط بود که ایشان ایست قلبی کردهبودند
آقای سیرتی میخواهیم آن زمانی را برای ما توصیف کنید که برای اولین بار حضرت امام را دیدید.
سیرتی: اولین باری که با امام رو به رو شدم ایشان در شرایطی بودند که از حال رفته بودند، آن زنگ اضطرار زده شده بود من دویدم و دیدم آقای دکتر ایشان جلوتر از من دارند امام را ماساژ و تنفس دهان به دهان میدهند و امام در پذیرایی خانهشان به زمین افتاده بودند، من در آن زمان دیگر متوجه نشدم که چطور رگ امام را گرفتم و چگونه دستگاه الکتروشک را به ایشان متصل کردم. خوشبختانه پزشکی که در آن زمان بالای سر امام بود، پزشکی بود که با وی برای تحصیل به خارج رفته بودم و کاملاً از نظر تخصصی به همدیگر اعتماد داشتیم. امام اصلاً دیگر نبض نداشتند و قلب ایشان نمیزد، خداوند بار دیگر در سال 65 امام را به این امت بازگرداند، وقتی که ایشان نبضشان برگشت دستگاه الکتروشک 10متری پر شده بود، آن موقع بود که دکتر عارفی متوجه شدند و سریعاً خود را رساندند و وقتی دکتر عارفی امام را دیدند گفتند که معجزهای صورت گرفته است. بعد از آن اتفاق، امام را به بیمارستانی که بدون اطلاع ایشان در جماران ساخته شده بود منتقل کردیم. این مرکز درمانی با تلاشهای دکتر پورمقدس از اصفهان و آقای دکتر محبی از بیمارستان شهید رجایی صورت گرفته بود.
امام از رئیس بیمارستان خواست که بیماریش را اعلام نکند
امام وقتی فهمید که این بیمارستان تاسیس شده است گفتند بگویید که رئیس این بیمارستان بیاید. آقای دکتر نوربالا آمدند دست حضرت امام را بوسیدند و آقا فرمودند که حرام میدانند که بیماریشان بیرون فاش شود. این شرایط باعث شد که قلب امام در طول 24 ساعت با دستگاه کنترل شود، یک دستگاهی بود به اندازه قوطی کبریت که در جیب قرار میگرفت و این امکان را فراهم میکرد تا از فاصله 500 متری قلب بیمار کنترل شود. امام بخاطر شرایط حساسی که داشتند باید در طول 24 ساعت تحت کنترل پزشکی بودند و چون امکان نداشت که همیشه در کنار ایشان باشیم چراغهایی در اتاق پزشکی درست کردند که ما متوجه میشدیم امام در حالا حاضر کجا هستند و وضعیت ایشان را بررسی میکردیم.
آقای خوشنویس شما اولین دیدارتان با امام (ره) چگونه بود؟
خوشنویس: اولین دیدار من به صورت تصویری بود، همان زمانی که در سال 65 ایشان را به بیمارستان منتقل کردهبودند، ایشان را از دوربینهای مداربسته دیدم و شرایط اضطرار ایشان برای بنده محرض شد. امام آن زمان 85 سال سن داشتند اما هیچ موقع از خاطرشان نمیرفت که هر کجا که میروند چراغ پزشکی آنجا را روشن کنند تا ما متوجه بشویم ایشان کجا هستند.
پس اولین دیدارتان مجازی بوده است؟
خوشنویس: بله اولین دیدارمان تصویری و به اصطلاح مجازی بوده است. دیگر بعد از آن رفتیم روپوش به تن کردیم و به محضر امام رسیدیم، سلام را دادیم و آمدیم بیرون. بعد از آن ما دیگر به صورت شبانه روزی در طبقه بالای منزل حضرت امام حضور داشتیم و قلب امام را کنترل میکردیم. تا یک ماه اول یک مقدار کنترل برایمان سخت بود ولی بعد از آن که برنامه امام دستمان آمده بود دیگر راحت تر این کار را انجام میدادیم چرا که امام(ره) نظم بسیار دقیقی داشتند، مثلاً ما میدانستیم امام یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح از خواب بلند میشوند.
عید فطر سال 65، سخت ترین عید فطر تیم پزشکی بود/شایعه شد که امام فوت کردند
شایعه شده بود که حضرت امام فوت کرده و ایشان را مومیایی کردند، به همین دلیل امام مجبور شدند عید فطر سال 65 طبق روال سالهای گذشته با این که بسیار بیمار بودند با مردم دیدار کنند و آن عید فطر سخت ترین عید فطر تیم پزشکی حضرت امام بود چرا که وقتی امام با مردم دیدار میکردند یک حس نشاطی بدست میآوردند و این هیجان و حس نشاط برای قلبشان خطرناک بود.
آیا در عید فطر سال 65 تیم پزشکی شما کامل بود؟
خوشنویس: بله تیم ما در آن روز کامل بود، تمام اتفاقات احتمالی برنامهریزی شده بود حتی ما برای سرعت در امدادرسانی به امام یک تیم را مشخص کردیم که اگر مشکلی دوباره برای امام اتفاق افتاد در کمترین زمان خود را به امام برسانند، برنامه شروع شد و قلب امام کاملاً مانیتور میشد. امام شروع کردند سخنرانی و با اشاره به اینکه میگویند فلانی مرده است و او را مومیایی کردهاند گفتند من به اینهایی که این شایعه را پخش کردهاند میگویم مردن یا زنده بودن من چه تفاوتی برای شما میکند دعا کنید خدا کند بمیرد.
امام میفرمودند که من به هیچ عنوان ترس را احساس نکردم ، حتی پزشکان ایشان هم گفتهاند که امام در همه حالت آرامش داشتهاند شما این موضوع را چگونه دیدید؟
خوشنویس: چند مرتبه من این موضوع را درک کردم، یکبار من داشتم میرفتم شیفت و نمیدانستم که حضرت امام در حال قدم زدن در حیاط هستند، یک دیواری در آن مکان وجود داشت، من وقتی پشت آن دیوار در آمدم سینه به سینه امام قرار گرفتم، داشتم سکته میکردم از شدت استرس رفتم بالا، آقای دکتر صادقی پشت مانیتور بودند، گفتم ارتعاشی در قلب حضرت امام صورت نگرفت، گفت نه، گفتم که چنین اتفاقی افتاده و هر دو شرمنده شدیم، این درحالی بود که نبض من چندین دقیقه بعد از آن موضوع تند تند میزد.
بعد از شنیدن صدای بمباران تغییری در ضربان قلب ایشان نبود
یک دفعه دیگر در نزدیک خیابان نیاوران یک بمب زدند یک صدا بسیار وحشتناکی ایجاد شد در آن لحظه هم تغییری در ضربان قلب امام ایجاد نشد. ما آنجا بودیم، برای حضرت امام داشتند سنگر درست میکردند که اگر بمباران شده امام بروند آنجا، این اتفاق که افتاد حاج احمد آقا تماس گرفتند و گفتند از دکترها چه کسی بالا است گفتیم آقای پورمقدس، گفتند بگویید بیایند پایین ما امام را هر کاری میکنیم در سنگر نمیروند، بگویید که ایشان به امام بگوید؛ امام خیلی دکتر پورمقدس را با آن لهجه اصفهانی دوست داشتند، دکتر پورمقدس رفتند پیش امام گفتند آقا جان لطفاً بروید در سنگر، امام گفتند مگر همه مردم سنگر دارند، دکتر پورمقدس گفتند هزینه شده و این سنگر ساخته شده لطفاً به آنجا بروید، امام گفتند اصلاً از چه کسی اجازه گرفتند که این سنگر را ساختهاند، بگویید خرابش کنند.
آقای سیرتی شما چطور؟ آیا ترس و استرسی از امام مشاهده کردید؟
سیرتی: برای من هم این موضوع کاملاً محرض بود این آرامش امام تماماً در ضربان قلب امام قابل مشاهده بود.
امام همیشه آرام بود اما ضربان قلبش در دو نقطه تاریخی دچار نوسان شد
آقای سیرتی، امام در زمانهایی به خاطر مسائل سیاسی ناراحت بودند، این احساسات چه تاثیری بر قلب امام میگذاشت و حرف شنوی امام از دستورات پزشکی چگونه بود؟
سیرتی: یک زمانی بود، شخصی از مسئولین دیدار خصوصی با امام داشت و دیدارشان به صورتی بود که آن مسئول از آقا تمکین نمیکردند، بعد از آن دیدار اطرافیان میخواستند بدانند در حال امام هیچ اتفاقی نیافتاد گفتیم نه امام آرام بودند.
خوشنویس: ما طبق صحبتهایی که داشتیم تنها کسانی بودیم که هر زمانی احساس نیاز میکردیم به منزل امام ورود پیدا میکردیم و رمز داشتیم، ما میگفتیم یا الله و امام میفرمودند بسم الله، یک روز ضربان قلب حضرت امام رفت روی 200 بار در دقیقه رفتیم بالا سر امام از خواب بلندشان کردیم و امام هم هیچ موقع نمیگفتند که چرا و چه شده کاملاً از دستورات پزشکی تمکین میکردند.
اما ضربان قلب امام در دو نقطه تاریخی دچار تغییر شد اول زمانی بود که ماجرای آقای منتظری اتفاق افتاد و دوم شب قبل از یک عملیات در خط مقدم بود که این عملیات را خاطم نیست اما ضربان قلب امام در این دو جا دچار نوسان زیادی شد.
ماجرای اشتباه گفتن ساعت به امام(ره) و برخورد ایشان
سیرتی: یک روز رفتیم بالای سر امام و یک سرم به ایشان زدیم و بعد آقای دکتر عارفی به بنده گفتند که امام وقتی استراحت کردند بیدارشان نکنید و رفتند من باید تا صبح در کنار امام میماندم، امام وقتی میخواستند استراحت کنند به بنده میگفتند که یک ساعت قبل از اذان مغرب من را بیدار کنید، من در یک تعارض قرار گفتم، امام گفته بود بیدارش کنم و دکتر عارفی گفته بود که بیدارشان نکنم. در این تعارض بودم که خود امام یک ساعت قبل از اذان خود بیدار شدن و از من ساعت را پرسیدند من هول شدم و ساعت را اشتباه گفتم بعد امام فرمودند چراغ را روشن کن وقتی روشن کردم ساعت روی میزشان را دیدند با تبسم ملیح فرمودند ساعت فلان است بعد فرمودند آقای انصاری را صدا کنید میخواهم وضو بسازم. البته امام به دستورات پزشکی کاملا پایبند بودند، به عنوان مثال روزی در صبحانه ایشان گردو وجود داشت پرسیدند که گردو میتوانم بخورم و دکتر عارفی گفتند بله آقا جان میتوانید میل بفرمایید، روزانه در ساعت خاصی باید امام دارو میل میکردند به طور منظم این داروها را میل میکردند.
ساعاتی پیش میآمد که امام را گم میکردیم
خوشنویس: یک روزی به مدت 45 دقیقه قبل از اذان دستگاههای ما فرکانسی از جانب امام دریافت نکرد و چراغی هم روشن نشده که ببنیم امام کجاست، خاطرم هست آن روز آقای دکتر پورمقدس هم بودند با حاج احمد آقا، تمام خانه امام را گشتیم اما امام را نیافتیم، بعد از 45 دقیقه دوباره رفتیم داخل اتاق ایشان دیدیم امام بروی تختشان نشستهاند آقای دکتر پورمقدس فرموند آقا کجا بودید، امام فقط لبخند زدند و جوابی ندادند، هیچکس نفهمید امام کجا رفته بودند.
امام برای ما یک بیمار معنوی بود . بین بیمارانی که در بیمارستانهای گوناگون دیده بودیم کمتر بیماری وجود داشت که بتواند روحیه پرستار را تقویت کند.زیرا پرستار با آه و ناله بیمار مواجه است و روحیه او تضعیف می شود. یک آرایشگر، با افرادی مواجه است که برای جشن و عروسی و یا در آمدن از عزا نزد او مراجعه می کنند به همین خاطر او همیشه روحیه خوبی دارد. اما مواجه یک پرستار با آه و ناله و یا کسانی است که خدای ناکرده در دوران پایان عمر خود هستند به همین خاطر پرستار به انرژی مثبت احتیاج دارد.
اما روحیه دادن به چه شکل است؟ یک مورد این است که پرستار باید روحیه خود را تقویت کند و دیگر اینکه محیطی که در آن کار می کند. معنوی باشد روحیه او تقویت می شود اما اگر این اتفاق نیافتد روحیه پرستار تضعیف می شود و این مسئله مراقبت های او از بیمار را نیز تحت الشعاع قرار می دهد .
ما هنگام پرستاری امام، از نظر معنوی روحیه خوبی داشتیم . و با همکاران همیشه مشورت می کردیم که بهترین نوع مراقبت را از ایشان داشته باشیم . هرگاه همکاران نزد امام می رفتند و ایشان با آنان صحبتی داشت دوستان آن را به همه ما منتقل میکردند و ما از سخنان امام درس می گرفتیم.
امام هر روز دعای عهد میخواند
حضرت امام یک مشکلی بر روی پوست پای خود داشتند و ما باید آن را شستشو میدادیم و پماد مخصوصی به روی آن می زدیم . ما با خود فکر می کردیم که چه جایی باید آن را شستشو دهیم . جایی را باید برای این کار آماده می کردیم چون حساسیت داشتیم که اما راحت باشند و مباحث پاک و نجس بودن مکان ممکن بود امام را اذیت کند. اما امام گفتند: سرویس بهداشتی را تمیز کنید و همانجا پایم را بشویید . درون سرویس بهداشتی یک صندلی گذاشته بودیم و امام که تشریف می آوردند ما خیلی می ترسیدیم از اینکه مبادا اتفاقی بیافتد امام با آرامش و صلوات فرستادن همراهی می کردند و ما نیز پای ایشان را شستشو میدادیم و پماد به روی آن می زدیم. من به یاد دارم که برخی از ما خودمان را قبول نداشتیم و میگفتیم سرویس بهداشتی نجس است و باید آن را صد بار با آب شستشو داد تا پاک شود.
برخی یک تسبیح در دست دارند و مدام صلوات می فرستند و همان وقت هم با شما صحبت می کنند. بنده هیچ گاه ندیدم وقتی که کسی یا پزشکی با امام صحبت می کند مدام با تسبیح صلوات بفرستد و این مسئله را خیلی رعایت می کردند که تمام توجه خود را به طرف مقابل بدهند. اما هنگامی که در بستر بودند ذکر می گفتند.
در طی چندین باری که امام بستری بودند؛ مخصوصا آخرین بستری که به ارتحال ایشان ختم شد میدیدم که امام هر روز دعای عهد میخواندند . چندین باری هم که بنده مخصوصا، نزد امام رفتم تا ببینم که ایشان چه میخوانند میدیدم که ایشان از کتاب دعای خود، قسمت دعای عهد را بازکردند و میخوانند.
تسنیم: خوشنویس: لکههای سیاهی بر روی پای امام وجود داشت .یک بار هنگامی که پای امام را شستشو میدادم. امام خمینی خطاب به آقای انصاری گفتند:آقای انصاری این لکههای سیاه را نگاه کن. اگر جوانها زود به خدا و معنویت برسند این لکهها بر روی دل آنها نمیافتد اما اگر به آن نرسند این لکه در دل آنها باقی خواهد ماند.
عیادت امام خمینی(ره) از همسرشان
سیرتی: با شرایط سنی امام برای ما جالب بود که ببینیم رفتارشان با همسرشان چگونه است. وقتی همسر امام به ملاقات ایشان می آمد نوه ها و عروسهای امام که در اتاق بودند یک حالت رسمی و محترمانه به خود می گرفتند. زمانی هم که همسر امام کسالت پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد امام به ملاقات ایشان رفتند و همه در مقابل ایشان صف بسته بودند و ایشان نیز به تک تک آنها توجه میکرد . امام در آنجا نیز با همسرشان بسیار صمیمانه برخورد کردند که برای ما بسیار جالب بود.
مزاح امام با باغبان خانه
ما یک باغبانی داشتیم ، حتی زمستانها هم عرق می کرد و مشکل هورمونی داشت. یک بار دیدم که این باغبان در حال خندیدن است. به او گفتم که چرا می خندی ؟ گفت : امام همین حالا از اینجا رد شد به من گفت آقا سید چی کار می کنی؟ گفتم بود گل ها را آب می دهم که بعد از آن امام گفته بود : شما گل هار را آب می دهی پس چه کسی شما را آب می دهد.
برخی رفتارهای امام برای ما تازگی داشت و دنیای دیگری برای ما ایجاد کرده بود و من همیشه می گویم اگر فرازی در زندگی من باشد آن هم حضور در کنار امام است که واقعا این حضور لطف الهی در حق ما بود.یک بار هم چشم پزشک به امام توصیه کرد که شما برای مدتی قرآن نخوانید ؛ امام در جواب او گفته بود من چشم می خواهم که قرآن بخوانم.چطور شما می گویی قرآن نخوانم؟
امام در هر شرایطی نماز را اول وقت می خواند
خوشنویس: برخی افراد تا کمی مریض می شوند پشت میز نماز میخوانند. به امام توصیه شده بود تا بر روی تخت نماز بخوانند ایشان نیز نمازهای مستحبی خود را همان جا می خواند. امام در حالتی که سرم به دستشان بود یک بار برای نماز صبح صدا کردند که می خواهم نماز بخوانم و آقای انصاری آمدند. امام وضو گرفتند و من هم کمک کردم تا ایشان با همان حالتی که سرم به دستشان بود نماز بخوانند .
سیرتی: امام در هر شرایطی نماز را اول وقت می خواند و در لحظات آخر هم ذکر می گفت. امام هنگام اذان آرامش خاصی پیدا می کرد . ایشان به نماز اهمیت می دادند یک بار هم هنگامی که نماز می خواندند حالشان بد شد .
تحلیلی که ما از زمان ارتحال ایشان این است که خداوند راضی نبود که امام در شرایطی قراربگیرد که نتواند اعمال عبادی را انجام بدهد و ما فکر می کردیم حتی کار درمان ایشان به شیمی درمانی برسد. قبل از ارتحال، عدهای از افرادی مانند مرحوم توسلی و آقایان دیگر را به حضور پذیرفتند و به آنها توصیههای سر بستهای میکردند و ما آنجا حضور داشتیم ولی افرادی که امام با آنها صحبت میکرد، منظور امام را به خوبی درک میکردند. فیلمهای لحظات آخر موجود است و حتی ریتم قلب امام و آن زمانی که ما به امام شوک می دهیم در فیلم مشخص است .
آیا پیش آمده بود زمانی که در کنار امام بودید سوالهایی مانند سوالهای شرعی، از ایشان بپرسید؟
سیرتی: شرایط به ما اجازه نمی داد.
خوشنویس: ولی حسرت می خوریم که چرا نتوانستیم از امام سوالاتمان را بپرسیم. ما اگر کاری میکردیم، سعی بر این بود که چهره امام را نگاه نکنیم و با خودمان فکر میکردیم که امروز امام ما را جور دیگری ببیند . از اینکه ما را با چشم برزخی ببینند و آثار گناه در ما باشد، میترسیدیم. هنگامی هم که امام اضطراب ما را می دید مثلا صلوات میفرستادند یا می پرسیدند ساعت چند است ؟ که ما آرامش پیدا میکردیم. امام در انجام امور پرستاری نهایت حیا و احترام را داشتند و اگر بنابه شرایط پزشکی اقدامی باید انجام میشد امام ضمن رعایت شرایط پزشکی شرایط شرعی را هم رعایت میکردند.
هنگام بازدید از بیمارستان، امام لباس مخصوص پوشید در حالی که سایرین فراموش کردند
سیرتی: درباره دقت نظر امام این نکته حائز اهمیت است که ایشان یک بار تصمیم گرفتند تا از محیط بیمارستان و بخشهای مختلف آن بازدید داشته باشند. هر کسی در بیمارستان باید سر بخش خود بود تا امام برای بازدید می آمد. امام به همراه حاج احمد آقا و دکتر عارفی بازدید را شروع کردند. در برخی از بخشها لباس مخصوص به آن بخش وجود داشت . در بازدید یکی از قسمتها امام به محض ورود لباس مربوط به آنجارا پوشیدند . با این حال حاج احمد آقا و دکتر عارفی لباس را برتن نکرده بودند. دکتر عارفی به جهت اینکه وقت گرفته نشود این کار را انجام نداده بود اما این مسئله برای امام اهمیت داشت.
حفاظت از ما خواست درباره سکته امام به فرمانده سپاه خبری ندهیم/ تمام تیم پزشکی به نوار قلب امام دسترسی نداشتند
از سال 65 به بعد مراقبتهای شما از امام چه تغییری کرد ؟ آیا تجهیزاتی اضافه شد؟ دغدغه نظام برای حفظ و مراقبت از ایشان که به تازگی دچار سکته و عارضه قلبی شده بودند چطور بود؟
سیرتی: امام به هیچ وجه زیر بار مراقبتهای پزشکی نمیرفتند و میگفتند بگذارید راحت باشم، من دیگر عمرم را کردهام.
خوشنویس: تیم پزشکی محدودیت داشتند. تصمیم گرفته شد که پزشکان برای هرشیفت 2 نفر و پرستاران و کمک پرستاران 4 نفر باشند که آنها هم دو به دو و هر چند ساعت یک بار تعویض می شدند، تا مبادا خطایی صورت گیرد و گروه پرستاری دچار خستگی نشوند و دقت لازم را داشته باشد. چون ما در طبقه بالا اتاق امام مستقر بودیم وقتی راه می رفتیم صدا به پایین منتقل میشد و گاهی اوقات حاج احمد این را به ما گوش زد میکرد پس از آن آرام تر راه میرفتیم تا مبادا صدای راه رفتن ما به طبقه پایین منتقل شود.
آن زمانی که در سال 65 امام دچار سکته شده بود و ما مراقبتها از امام را آغاز کردیم از حفاظت به ما گفتند که آقا محسن که آن زمان فرمانده سپاه بود درباره این ماجرا اطلاعی ندارد و خیلی از مسولین نیز مانند ایشان هستند و از ما خواستند که اگر آقا محسن سوالی از ما پرسید، واکنشی نشان ندهیم، زیرا ممکن بود اگر آنان بفهمند تضعیف روحیه شوند. در کل از حفاظت به ما تذکر دادند که این مسئله را به دیگران منتقل نکنیم. در آن جا باید به حفظ اسرار دقت میشد. حتی همه افراد تیم پزشکی به نوار قلب امام دسترسی نداشتند و چند نفر خاص بودند که دسترسی برای آنها فراهم بود.
از چه زمانی مراقبت ها آغاز شد؟
سیرتی:از سال 65 تا 68 یک سیر تکراری از مراقبتها وجود داشت و اگر هم اتفاقی می افتاد ناگوار نبود. اویل اردیبهشت 68 بود که امام زنگ زدند و یکی از همکاران نزد امام رفت و ایشان گفتند که دکتر بیاید. امام مشکلات جسمیشان زیاد شده بود. آقای دکتر درخواست کردند که از ایشان آزمایش به عمل بیاید . آزمایش انجام شد و دکتر تشخیص داد که باید عکس گرفته شود، نتیجه عکس و آزمایش منجر شد تا ایشان اول خرداد بستری شود. از عکس این نتیجه به دست می آمد که در معده تومور وجود دارد.
بیماری امام بسیار نادر بود/ پزشکان برای درمان امام دو دسته شدند
یعنی قبل از آن هیچ علائمی در ایشان وجود نداشت؟
خوشنویس: سرطان معده هیچ علائمی ندارد و ناگهان خود را نشان می دهد.
سیرتی: لنفوما یک بیماری بسیار نادر است که منجر به مرگ می شود . نمونه های به دست آمده از طریق برخی افراد به طور غیر مستقیم به بیمارستانها ی امام خمینی و لقمان منتقل شد و برای افشا نشدن این مسئله، همکاران وانمود میکردند که نمونه، برای پدر آنها است. نتایج بدست آمده وجود این بیماری در امام را به اثبات رساند. درباره رویکرد درمان بحث بود؛ عدهای معتقد بودند، امام باید جراحی شود و عدهای نیز می گفتند: ایشان باید شیمی درمانی شود.
آنهایی که مخالف جراحی امام بودند میگفتند: امام از دست میرود و ما از وجود ایشان محروم میشویم و به این دلخوش بودند که ایشان با عمل جراحی موافقت نمیکنند. بارها شده بود که برای آنژیو گرافی رفته بودیم و ایشان اجازه نمی دادند. اما این بار استثنا بود، وقتی نزد امام رفتند و مسئله را با ایشان مطرح کردند امام گفتند هر طور صلاح میدانید .پس از آن، تیم جراحی آماده شد .
برخی نسبت به جراحی نا امید بودند، زیرا تومور به ریه و کبد دست اندازی کرده بود و متاستاز داده بود. بدن حالت تدافعی به خود گرفته بود. و پس از آن شرایط بد بیماری به امام امان نداد.
امام پیش از عمل با خانواده خود وداع کردند
هنگامی که امام برای بستری شدن به بیمارستان آمدند با خانواده خود وداع خاصی داشتند و حاج احمد را بوسیدند. وقتی از پلهها پایین آمدند، گفتند: من دیگر این پلهها را بالا نمی آیم و این برای ما عجیب بود.
خوشنویس : وقتی امام در سالن بیمارستان بودند، گفتند هر چیزی آخری دارد این هم آخرش.
این 14 روز از 1 تا 14 خرداد برای شما چگونه گذشت؟
خوشنویس: نفهمیدیم که آن لحظات چطور گذشت، در آن زمان دیگر برای ما شیفت معنایی نداشت.
سیرتی: بسیار نگران بودیم و خواب نداشتیم، حتی برنامهریزی کرده بودیم که افراد هر 3 ساعت یک بار جابجایی کنند، اما خوابمان نمی برد چون شرایط روانی به ما این اجازه را نمی داد و همه ماتم زده بودند، حتی حاج احمد آقا آماده پذیرش این مسئله نبودند و رنگ رخسار نداشتند اما امام خیلی آرام بود و ذکر و قرآن را فراموش نمیکرد.
قبل از عمل تمهیداتی انجام می شود، آیا شما در سیر تمهیدات قبل از عمل بودید؟آیا شده بود در سفارشات امام نشانه ای از تغییر حالت در ایشان ببینید ؟
خوشنویس: در لحظات آخر، امام چندین بار حاج احمد آقا را خواستند . یک جمعه بود که آقای رفسنجانی برای نماز می رفت و به حاج احمد آقا گفت: من برای نماز می روم اگر امام حرفی دارند بگویید به مردم منتقل کنم. امام گفتند که به مردم بگویید خدا مرا بخواهد. آقای هاشمی در ابتدا متوجه نشدند، اما حاج احمد آقا گفتند من برای شما توضیح میدهم.
امام دیگر از اقدامات پزشکی اذیت میشدند
امام قبل از عمل چه حالاتی داشتند؟
سیرتی: هر کس هر کار از دستش بر میآمد برای امام انجام میداد و سعی داشتیم به وظایف خود به بهترین نحو عمل کنیم. من وارد اتاق عمل شدم و همه چیز را چک کردم و در اتاق عمل کارها به بهترین نحو انجام شد. دو روز بعد از عمل شرایط خوب بود و کسانی که نتایج آزمایشات را نمیدانستند خوشبین بودند.
خوشنویس :یک بار، بعد از عمل، تزریق زیر جلدی ضد انعقاد برای امام انجام دادم؛ایشان به من گفت: چقدر اذیت میکنید و من هم به دکتر گفتم که دیگر من این کار را انجام نمیدهم زیرا امام ناراحت هستند.
آن لحظه سخت و حمله نهایی که بخشی از آن را در تلویزیون دیدیم ، توصیف کنید.
سیرتی: من آمادگی این کار را نداشتم که از امام آنژیو بگیرم ولی چون در شرایط سخت این کارها را انجام داده بودیم؛ برایمان عادت شده بود. حتی کسی برای تزریق یک پنی سیلین مشکل داشت و دستانش می لرزید. حاج احمد آقا گفته بودند که بنده بیایم و این کار را انجام دهم. وقتی برای امام کاری انجام میدادیم ایشان می گفتند سلامت باشید.شرایط بحرانی بود و هر کس بر اساس ظرفیت وجودی خود امام را درک می کرد.
بیست دقیقه امام را ماساژ قلبی دادیم که حاج احمد آقا گفتند دیگر بس است
وضعیت امام از طریق سیستم مدار بسته چک می شد.اما چه کسی از رحلت امام برای اولین بار باخبر شد؟ برای ما آن لحظات را به صورت روایی بیان کنید.
خوشنویس: ساعت 3 بعد از ظهر بود که ایست قلبی اتفاق افتاد و امام به اغما رفت. بعد از آن اخبار اعلام کرد: مردم برای امام دعا کنند. در لحظه آخر، ساعت 10 بود که ایست قلبی دیگری اتفاق افتاد و ما به امید بهبودی امام، نزدیک 20 دقیقه ایشان را ماساژ قلبی دادیم که حاج احمد آقا آمدند و گفتند دیگر بس است امام را اذیت نکنید.
دیگر نمیشد گفتگو را ادامه داد، فضای غمگینی بر محیط گفتگو حاکم شدهبود. پرستاران با بغض صحبت میکردند و خود ما هم نمیتوانستیم جلوی خود را بگیریم. با این حال ادامه دادیم.
بعد از آن که در همان بیمارستان در رفت آمد بودید، چه حسی داشتید؟
خوشنویس: 2سال در آنجا بودیم، پس از ارتحال امام نیز 2 ماه به صورت شیفتی در بیمارستان، مراجعات مردم را به ویژه در بخش اورژانس، پاسخگو بودیم. بعدها نیز تصمیم بر این شد که به خاطر حضور امام در بیمارستان آنجا را گسترش دهند.
بعد از ارتحال امام در حسینه رفت و آمدی داشتید؟
خوشنویس: در زیر زمین حسینیه، یک بخش اورژانس برای مردم آماده کرده بودیم .
تنها اشک دلنوشته ما بود
دلنوشته ای از خود، بعد از ارتحال امام دارید؟
خوشنویس: تنها اشک، دلنوشته ما بود، ما هم پدر خوبی را از دست دادیم و هم یک بیمار معنوی. هنگامی که بیمارانمان را از دست می دهیم خیلی برای او دلتنگ نمی شویم. اما برای امام به شدت دلتنگ شدیم . با وجود گذشت چندین سال از رحلت امام، همیشه به یاد و خاطر ایشان هستیم.
به یاد ماندنی ترین خاطره شما از امام چیست؟
خوشنویس: هنگامی که آن روز در حیاط خانه با امام برخورد داشتم و ایشان را ناگهان در آغوش گرفتم به یادماندنیترین و زیباترین خاطره برای من رقم خورد.
سیرتی: یک بار به همراه دکتر عارفی از امام نوار قلب گرفتیم ولی آن را جا گذاشتیم، هنگامی که من برگشتم تا نوار قلب را بیاورم، وارد اتاق امام شدم و ایشان با اشاره جای نوار قلب را به من نشان داد. وقتی از اتاق خارج شدم یکی از بستگان امام، از ایشان سوال کردند که این شخص که بود ؟ امام گفت : آقای سیرتی است و سیرت دارد . این جمله را آقای عبادی که درآن لحظه آنجا حضور داشتند در خاطرات خود آوردند. همان لحظه آقای عبادی من را در آغوش کشید. برای من جالب بود که امام من را به اسم می شناسد، درصورتی که ایشان دکتر عارفی و دکتر صنعتی را آقای دکتر صدا می زند اما من را به اسم صدا زدند. این موضوع برایم افتخاری بود.