کد مطلب: 44174
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۰۵
رجایی مرد خصلتهای بزرگ و گوناگون بود. او در سیاهی زندان، با زبان شعر با همسر خود نجوا میکند و دلواپس نسل بعدی است.
به گزارش
ایران خبر، عجیب است که مردان سیاست در عرصه خانواده چنین با مهر و محبت سخن گویند. اما رجایی مرد خصلتهای بزرگ و گوناگون بود. او در قالب شعر با همسر خود نجوا میکند و دلواپس نسل بعدی است. آنجا که میگوید مراقب کودکان باش و با لبهای خندان، بگو که ما در راه ایمان کشته شدیم.
تا بشیر تابناک روز
دامن گستراند از فراز کوهسار دور
در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزیزان
روی خاک و خون کشاند پیکر خونین ما را
همسر من زندگی هر چند شیرین است
لیک دوست دارم با تمام آرزو
من در ره یزدان بمیرم
از نشیب جویبار زندگانی، قطرهای شفاف باشم
در دل دریا بمیرم
همسر من، چهره بر دامن نکش
تا یاغیان شب بگویند
همسر محکوم، از نام شوهر خود ننگ دارد
لالهای پرخون بروی سینهات بنشان
که گویند همسر محکوم
قلبی کینه توز و گرم دارد
همسر من، کودکانت را، مواظب باش
همچون گرد چشمانت
تا نگیرد چهره معصومشان را گرد ذلت
روزگاری، گر که پرسیدند از احوال بابا
گو که با لبهای خندان
کشته شد در راه ایمان
زندان قصر 1356
نوید شاهد
فروغ طیاری
۱۳۹۵-۰۲-۱۹ ۱۰:۰۶:۱۳
دروغ است این شعر دزدیست و اصل آن بصورت زیر است
--------------------------------
این شعر سروده ائی است مربوط به اعدامهای کودتای بیست و هشت مرداد سال ۱۳۳۲ به گمانم به زنده یاد سرگرد وکیلی نسبت داده شده ولی از انجائیکه مصادره در جمهوری اسلامی عملی بسیار پسندیده است همانطور که اپارتمان محقر من توسط ستاد ....اجرائی حضرت امام مصادره و فروخته شد درعرصه شعر هم این مصادره انجام شده و انرا به مرحوم رجائی رئیس جمهور ایام انقلاب ، که فکرمیکنم در سال ۱۳۳۲ نه تنها زن نداشته که شاید کودکی بوده، نسبت داده اند واقعأ که خجالت آوراست .
--------------------------------
تا بشیر تابناک صبح دامن گستراند
ازفراز کوهسار دور در دامان صحر
بوسه رگبار دشمن دور از چشم عزیزان
سوی خاک و خون کشاند پیکرخونین مارا
همسر من زندگی هر چند شیرین است اما دوست دارم
با تمام آرزو در راه انسانها بمیرم
دوست دارم کز نشیب جویبار زنداگانی
قطره ای شفاف باشم در دل دریا بمیرم
چهره بر دامن نکش تا پاسدار شب نگوید
همسری از ننگ راه شوهر خود شرم دارد
لالهای خونین بروی سینه بنشان تا بگوید
همسر محکوم قلبی کینه توز و گرم دارد
بچه هایم را مواظب باش همچون چشمهایت
تا نگیرد چهره شادابشان را گرد ذلت
روزگاری، گر که پرسیدند از احوال بابا
گو که با لبهای خندان کشته شد در راه ملت