کد مطلب: 47270
 
تاریخ انتشار : سه شنبه ۳ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۰۷
در فوتبالی که ستاره‌هایش به محض مشهور شدن، همواره مستعد پیوند خوردن با اتهام زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی هستند، معلم اخلاق خطاب شدن، یک موهبت بزرگ برای مرحوم پرویز دهداری به شمار می‌رود.
 
به گزارش ایران خبر، سوم آذرماه که می‌شود یک نام خودش را در تقویم پررنگ می‌کند.سوم آذر که می‌شود، خیلی‌ها از اخلاق می‌گویند، از مرگ اخلاق... از آن‌که پرویز خان کجایی از اخلاقی که آن همه برایت مهم بود، دیگر از مرگ گذشته و این روزها محتاج فاتحه است!  نه! آش به آن شوری که می‌گویند نیست و وضعیت اخلاقی فوتبال خیلی هم فرق نکرده، فقط فوتبال دیگر دهداری ندارد.

در فوتبالی که ستاره‌هایش به محض مشهور شدن، همواره مستعد پیوند خوردن با اتهام زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی هستند، معلم اخلاق خطاب شدن، یک موهبت بزرگ برای مرحوم پرویز دهداری به شمار می‌رود.
 
از دهداری، تصویری سفید برای فوتبال ایران بر جا مانده كه قرار است الگوی مربیان وطنی تلقی شود؛ اما این تصویر، هیچ‌وقت نسبتی با شفافیت نداشته است. نسل‌های بعد از دهداری، همیشه ترجیح داده‌اند به جزئیات درباره دوران جدی فعالیت بعد از انقلاب او، نزدیك نشوند و به همین شمایل بدون نقصی كه در ستایشِ مطلق از او مورد استفاده قرار می‌گیرد، اكتفا كنند. مردی كه بدون استعفا دادن یا اخراج شدن، از تیم‌ملی كنار رفت. مردی كه در زمان حضور روی نیمكت تیم‌ملی، هرگز تشویق در آزادی را تجربه نکرد اما یك دهه بعد از مرگ، قدیسِ فوتبال ایرانی شد. سوژه زنده‌باد‌های برآمده از میانِ فراموشی.

دهداری مرد اخلاق بود، کسی نمی‌تواند آن را انکار کند، او را حتی معلم اخلاق هم می‌دانند. در بررسی کلاس آموزش اخلاق دهداری، شاید برخی از شیوه‌های آموزشی آن را امروز نتوان هضم کرد، اما یادمان باشد که او در چه شرایط تاریخی مجبور بود به آن اصول سخت پایبند بماند، آن روزها شیوه‌های تربیتی، خشن‌تر از امروز بود، یادمان نرفته صف‌های دوران مدرسه خودمان را که به تونل وحشت شبیه‌تر بود.


افشین خماند، ورزشی نویس درباره دهداری می گوید: پرویز دهداری برای من هم معلم اخلاق است، حتی اگر فقط و فقط یک درس از او آموخته باشم. درس سکوت کردن را، درس عبور کردن را.. .یادم نمی‌رود داستان استعفا را، همان روز که به یکباره 14 نفر از تیم ملی جدا شدند و هر چه می‌جویم، یک مصاحبه از استاد پیدا نمی‌کنم علیه همه آنهایی که دستش را در پوست گردو گذاشتند، یادم نمی‌رود، آن تیتر را، آن سه‌نقطه میان تیتر، همان تیترِ«دهداری... تیم را رها کن»، جای خالی باید با «حیا‌کن» پر می‌شد تا خط و خط دهی‌ها تکمیل شود.

اندیشه نمی‌میرد و قصه عروج پرویز تنها و فقط روایت ندیدن جسم بود. برای عینیت دادن به روز فوت مردی که در این چند خط بسیاری از گفته‌های گفتنی‌اش محجور ماند از مسعود دهداری می‌خواهم که راوی باشد و او اینگونه تعریف می‌کند: ساعت ۱۱ شب در حال مسواک زدن در منزل بود که سکته می‌کند. فاصله دومتری دستشویی تا مبل راحتی منزل را طی کرده تا روی مبل حمله دوم به وی دست ‌دهد.وی ادامه داد: بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کرده که در مسیر بیمارستان سکته سوم به سراغ عمو آمد. صبح همان روز من به اصفهان رفتم تا به بهانه‌ای پدر را به تهران بیاورم. در مقابل بیمارستان دی، واقع در خیابان ولیعصر ازدحام وحشتناک بود. پدرم بالای سر پرویز رفت، حال وی را که دید از پزشکان خواست که کلیه دومش را هم به برادر هدیه کند تا مرحوم دیدار با دیالیز زندگی کند و پرویز اما سرحال شود. دکترها پیشنهاد پدرم را پذیرفتند غافل از اینکه کار از کار گذشته بود.ابتدا وی را به امجدیه برده و سپس به بهشت‌زهرا منتقل کرده تا در نهایت به خاک عزت بدهند. شاید در میان حاضران مراسم، حرفی که مهدی مناجاتی گفت بیشتر به چشم آمد؛ مناجاتی گفت؛ «پرویز خان بلند شو و ببین که دشمنانت نیز در حال گریه کردن هستند.»


یادم نرفته داستان گلوله برفی را که به او زدند؛ او در مقابل این همه سکوت کرد، نه حرفی، نه کلامی... انگار آن زمان هنوز «متلک انداختن» اختراع نشده بود و«افشاگری» مایه افتخار نبود. سکوت دهداری ماندگارترین درسی بود که برای اخلاق می‌شد داد.

او با سکوتش نشان داد که چگونه می‌توان دلبسته به عنوان‌ها نبود و فرهنگ «دیگی را که برای من نمی‌جوشد...» را شرمنده کرد. خیلی‌ها باید سر کلاس درس دهداری حاضر می‌شدند و این سکوت را یاد می‌گرفتند تا ادبیات فوتبال تا این حد نزول نکند؛ جای دهداری خالی است، راستی او کجاست، دقیقا کجاست؟