رهبر معظم انقلاب: شهدا، هویت ملت ایران؛ هویت ملی نباید فراموش شود
به گزارش ایران خبر،وقتی به ده رسیدیم سخت مایوس بودیم. همهچیز را از دست داده بودیم. در تاریکی به محوطه میان خانهها وارد شدیم. اهالی ده آمدند و ما را آرام کردند و اطمینان دادند سیل به این نقطه نخواهد آمد.»
این بخشی از خاطرات دو همسفر جغرافیدان و کوهنورد اتریشی بود که برای آشنایی با دماوند به سال ۱۹۳۶ به آن ناحیه سفر کرده و با فاجعه سیل شبانه مواجه شده بودند. آنان مجهز به وسایل پیشبینی وضعیت جوی بودند، پس چطور بود روستاییان پیش از آنان متوجه تهدید سیل شده بودند؛ مگر مجهز به چه دانشی بودند که از مصونیت روستا مطمئنشان میکرد و جغرافیدانان اتریشی از آن بیاطلاع بودند؟ اصلا چطور بود که روستا با آنکه فقط ١٠٠ قدم با چادر آنان فاصله داشت، آسیبی ندید؟
در گزارشهای مربوط به سیل این جملات بسیار تکرار میشود: «ناگهان آسمان غرید و بارانی گرفت و سیلی مهیب آمد» که مبین غافلگیر شدن است. سیل و خصوصا سیلابهای بهاری و تابستانی غیرمنتظره است و بارشی کوتاه مبدل به سیل میشود چرا که برخلاف تصورمان سیل حجم بزرگی از آب نیست که مدت طولانی زمان نیاز داشته باشد تا مهیب و مخرب شود، کاملا بهعکس سیل حجم محدودی آب است که سرعت بسیار دارد و در چشمبههمزدنی میآید و میگذرد و ویران میکند. ایران بهعلت موقعیت کوهستانی و اقلیمیاش در زمره نواحی سیلخیز جهان است؛ سیلهای ایران البته بهتناوب و شدت کشوری چون بنگلادش نیست و ازقضا همین بینظمی سبب غافلگیرکنندهتر بودن آن میشود. لیکن با وجود سیلخیز بودن ایران، در گزارشهای تاریخی چندان نمیبینیم که سیل اهالی روستا یا شهری را غافلگیر کرده و تلفات جانی بسیار گرفته باشد!
ایبسا مسیلهایی که چندین سال خشک مانده و آدمی را مطمئن میکند که دیگر قرار نیست آبی در آن جریان یابد چه رسد به سیلاب؛ لیکن اهالی روستاها و شهرهای مجاور، به ردپای سیل در بیشترین و بحرانیترین حالتش، اعتماد میکردند و سکونتگاهشان را با فاصله مطمئنی از حریم آن برپا میکردند. پنداری ساکنین نواحی مختلف، فهمیده بودند در ایران این «شرایط بحرانی» است که اندازههای واقعی سکونت را تعیین میکند و نه «شرایط میانگین»؛ فلذا حتی در مواقع عادی نیز در عوض فراموش کردن بحرانها، متذکر و مجهز به تمهیداتی برای رویارویی با آن بودند. کم نیست تمثیل و مثلهایی چون «هرچیز که خوار آید، روزی به کار آید» در زبان فارسی که دقیقا متناسب با زندگی در محیطی است که بحرانها نقشی تعیینکننده در آن دارند. اغراق نیست اگر بگوییم ایرانیان زندگی را فرصتی میان دو بحران درک کرده بودند؛ میان دو سیل، میان دو زلزله، میان دو خشکسالی. بدیهی است که میدانستند نمیتوانند جلوی وقوع این بحرانها را بگیرند ولیکن تلاش میکردند حتیالامکان از عوارض مخرب آن بکاهند و تهدیدش را به فرصت تبدیل کنند. در هر شهر یا روستایی، دستکم تعدادی از اهالی، مجهز به دانشی بودند که از روی معدود نشانههای جوی، وقوع سیل را پیشبینی کنند. این دانش نه همچون علم هواشناسی امروز، مجموعه قوانینی عمومی و فراگیر، بلکه مختص به همان نقطه بود؛ دانشی که سینه به سینه و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییافت. محمد بهمنبیگی در کتاب «اگر قرهقاج نبود»، از وقوع سیلی یاد کرده که یکی از اهالی ایل با نگاه کردن به آسمان، آن را پیشبینی کرد: «آفتاب صبح ابرها را سوخت. باد شمال میوزد. باران در راه است.» همین عبارات مختصر کافی بود که همه اهل ایل یا روستا گوشبهزنگ فرارسیدن سیل باشند. فراتر از پیشبینی، آنان آموخته بودند راه به «چیستی سیل» برند؛ آنان فهمیده بودند اگر بتوانند بهترتیبی از سرعت سیل بکاهند حتی میتوانند از آب و رسوبی که سیلاب همراه میآورد بهره برند. ایجاد سیلبند از جمله این تمهیدات بود.
عجیب است که امروز با وجود توانمندتر شدن به لحاظ تکنولوژیک، عوارض مخرب سیل تشدید شده؛ سیل خانههای نوسازمان را ویران، خودروهایمان را متلاشی و بهراحتی جان عزیزانمان را میگیرد. امروز به علم فراگیر هواشناسی مجهزیم ولیکن از درک احوال جوی تکتک نقاط سرزمینمان عاجزیم. با اتکای به توان تکنولوژیکمان به حریم رودخانهها تجاوز میکنیم و در آن خانه و پارکینگ طبقاتی و اتوبان و جاده میسازیم و همین اتکای بیمورد به تکنولوژی، در مواقع بحرانی بر زمینمان میزند. اگر پیشینیان حواسشان بود که بر گرده شیری پرزور زندگی میکنند که هر لحظه ممکن است بجنبد و ساقطشان کند، امروز ما تصورمان این است که روی زمینی که مقهورمان شده، سکونت داریم و مجازیم با استمداد از فناوریهای جدید، در آن به هر نحو «مداخله» کنیم، لیکن از آنجا که بستر طبیعی سکونت ما، تابع توهمات ما نیست، هرازچندگاهی از شیر زخمی میخوریم ولی چون از هشیاری بیبهرهایم به سرعت زخمها را فراموش میکنیم.
انتشار اخبار سیل اخیر آذربایجان بسیار دردناک بود. در صحنههایی از این فاجعه میدیدیم که چطور برخی از هموطنان به اتومبیلشان بیشتر از بستر امن حاشیه رودخانه اعتماد کرده و حاضر نبودند از آن پیاده شوند. حتی تلاش میکردند از همه امکانات اتومبیلشان نظیر روشن کردن چراغ و بستن کمربند ایمنی بهره برند! غافل از اینکه زور طبیعت بیشتر از امکانات آنان بود و در نهایت دچار رقص مرگ شدند و به عمق گلآلود فاجعه فرورفتند. البته بیانصافی است اگر روی دیگر تکنولوژی را نادیده بگیریم؛ اگر تا چند سال پیش فقط میتوانستیم از این وقایع دردناک، آنهم به صورت خفیف، باخبر شویم، امروز انتشار سریع تصاویر و فیلمهای آن، باعث میشود که نه فقط از بیخبری به درآییم، بلکه ناظر صحنه باشیم و بیواسطهتر دردناکی سیلی آن بر صورتمان را حس کنیم. پس جا دارد از کسانی که در آن شرایط بحرانی تلاش کردند دیگران را آگاه کنند، قدردانی کنیم. یادمان باشد این سیلیها هرقدر دردناک، اگر نهیبی باشد که بر ناهشیاری ما میخورد و به هشیاری ما منجر میشود، باز جای شکر دارد. به قول مولانا:
بر نمد چوبی که آن را مرد زد/ بر نمد آن را نزد بر گرد زد (مولانا)